یاد من

به نبودن هاعادت کن چراکه رسم زمانه اینست.

یاد من

به نبودن هاعادت کن چراکه رسم زمانه اینست.

یاد من

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم . . .

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

حتمادرموردبهشت وجهنم شنیدین واینکه یه وقتایی ادماهستن که دنیاتوتبدیل به بهشت وجهنم میکنن ویه وقتاییم هست که اتفاقایی که توبعضی روزای زندگیت میفتن
مث همین روزای شهریورماه توزندگی من که هم بهشتی ترین لحظات زندگیم وهم جهنمی ترین لحظه های زندگیم توش اتفاق افتادن
بهشت:
وای چه لحظه شیرینی بود.بااینکه ازقبل میشناختمش ودیده بودمش ولی تااون لحظه هیچوقت ازدیدنش اونجوری نشده بودم ..یه جورخاص.یه روزی تو دهه اخرشهریورماه.وقتی قضیه جدی شدومن تقریباخودموتو عمل انجام شده دیدم.وقتی تو سالن ازمایشگاه منتظر بودیم تابیاد.همینکه پاشوگذاشت تو سالن وچشمم بهش افتاددلم هوری ریخت پایین.دلم لزرید.ازون لرزشایی که هنوز پس لرزه هاشودارم احساس میکنم.همچی مهرش به دلم نشست ازون نشستایی که شاعر میگه "که هنوز من نبودم که توبردلم نشستی"اونقداون لحظه شیرین بودتاالانکه یادم میادشیرینیش احساس میشه.وجودم به وجودش گره خوردیه گره کور کور کور ومن اون لحظه بهشتی ترین لحظه زندگیموتجربه کردم....
جهنم:
دهه اخرشهریورماه من واو..اون روزوهیچوقت یادم نمیره که چجوری داشت پرپر میزد.یاد اون دعام افتادم که براش کرده بودم...
منوببخش اینارو مینویسم.شایدخودخواهی باشه ولی دیگه نتونستم اروم باشم
اون یه هفته ای که توروتخت بیمارستان بیحال وبی جون افتاده بودی ودکتراحتی اجازه خوردن اب رو بهت نمیدادن...وقتی میدیدم چجوری لبات ازشدت تشنگی خشک شدن...انگارکه دارن منو توجهنم عذابم میدن..من همون روزاتوجهنم این دنیاسوختم.طفلکی بچم..هنوزپابه این دنیانزاشته که اینجور کنارمن وبامن داشت عذاب میکشید
اینارونوشتم تادفن نشم توخاطرات...دوستت دارم و خودت میدونیکه چقدروخدابهترمیدونه که چقد
همون دعای همیشگی بدرقه راهت

۱ نظر ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۰

می توانم بغضم را قورت ندهم،

می توانم بگذارم این اشکها راهشان را پیدا کنند ولی نمی ارزد

۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۸

به نام خدا و به یاد مهدی عج


گاهی دوست داری آب تو را با خود  ببرد..

گاهی به سرت میزند که آواره ی خیابان ها شوی بی هیچ مقصدی..

گاهی حتی میخواهی فرار کنی از خودت، از مشکلاتت...

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۴

یک وقتهایی هم هست که تمام آرزوی زندگیت می شود...

این که کسی که دوستش داری

چیزی از تو بخواهد...

ولی....




۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۳۶

با تو دیگر هیچ نمی خواهم

هیچ...

حالا می بینی چقدر خوشبختم... ؟!


پی نوشت:

باور کن

هیچ چیزی بدون تو برایم معنا ندارد


پی نوشت 2:

این ها را می نویسم

تا که یادم بماند

خوشبختی هایم را...



۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۲۲

به نام خدا و به یاد مهدی عج

دیروز با همین چشمای کم سو خدارو دیدم

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۲۹


به نام خدا و به یاد مهدی عج

حال این روزهایم خوش نیست

اندوه سرک کشیده تا ته ته دلم

یک چیز که اسمشو نمیدونم ولی اصلا حسش خوب نیست نشسته وسط سینه ام

نوشته هام دارن ضجه میزنن


پ ن : تصویر گویا هست 



۰ نظر ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۷:۵۱


به نام خدا و به یاد مهدی عج


قراره مادر بشم

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۰
به نام خدا و به یاد مهدی عج

چه حس قشنگیه حس مـــــــــادر شدن :)))


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۵۷